بیشک نوشته شدن یک کتاب مرجع برای رشتهای که در ایران تا حد زیادی ناشناخته است، میتواند تاثیر مهم و تعیین کنندهای در آیندهی مطالعات مربوط به آن بگذارد. جریان موسیقیشناسی باریکهای است که اکنون به یاری اندکشمار مقالات و تلاشهای دانشگاهی در ایران به آتشی نوافروخته میماند. این رشته مانند بسیاری دیگر از سپهرهای اندیشهی معاصر سوغاتی است که از جای دیگری آمده و به نظر میرسد در حال انتقال با یکی از اصلیترین شیوههای مرسومِ انتقالِ اندیشه در کشورمان است، روشی که نه با ترجمهی مستقیم متون بلکه با بازگوی تالیف گونهی (یا گاه گلچین کردن) کسی که آن متون را از نظر گذرانده و «عالم» به آن فرض میشود، رشتهی نویافته را معرفی میکند.
«موسیقیشناسی: فرهنگ تحلیلی مفاهیم» نوشتهی «بابک احمدی» و چاپ نشر مرکز، کتابی است که میتوان آن را نوعی معادل فارسی شدهی «Musicology the Key Concepts» به حساب آورد،که از ساختار گرفته تا برخی مثالها و رویکرد به بعضی از مفاهیم به شکلی تصریح نشده وامدار این متن پرارزش است. مخاطبان این کتاب را مولف، «هنرآموزان» (منظور هنرجو بوده است) موسیقی دانسته است، شاید به ناگزیر، چرا که دانشجویان موسیقی چنان اندک شمارند که وجودشان نوشتن چنین کتابی را توجیه نمیکند.
کتاب 143 درایه (مدخل) دارد که هر کدام از دیدگاه پدیدآورنده به یکی از «مفاهیم» موجود در رشتهی موسیقیشناسی میپردازد و سعی میکند ابتدا با طرح پیشینهی واژگانی و سپس روند تکامل اندیشهی مرتبط و در خاتمه کاربردهای موسیقیشناختی واژهی مورد بحث و اشاره به نظرات و آثار قابل اعتنای مرتبط با آن، خواننده را با مفهوم مورد نظر و کارکردش در موسیقیشناسی آشنا سازد. درست از همین زاویه است که کتاب دچار مشکل میشود.
نخستین نقطهی قوت یا ضعف هر فرهنگ واژگانی، اعم از تحلیلی یا غیر از آن، چگونگی گزینش درایهها است. از همین نقطه است که نخستین و مهمترین اشکال کتاب رخ مینماید. کتاب حاضر درآشفتگی و ابهامی را در گزینش «مفاهیم» به نمایش میگذارد که حاصل درهمشدگی «مفهوم» (Concept)، «زمینه» (Context) و «موضوع» (Issue) است.
بخشی از این اشکال را میتوان به روشن نبودن خطوط در خود دانش موسیقیشناسی نسبت داد، اما بخش دیگر را باید به این نسبت داد که مولف مرزبندی دقیقی از موضوع در نظر نداشته و شاید به همین دلیل هم به عکس متنهایی از این دست در ابتدا روش و محدودهی گزینش را روشن نکرده است. اینگونه است که هم به درایهای مثل «تاریخنگاری موسیقی» برمیخوریم که یک «مفهوم» در موسیقیشناسی است، هم درایههایی مانند «باروک» و «امپرسیونیسم» که «زمینه»های کار موسیقی شناسانهاند، هم «موسیقی برنامهدار» که «موضوعی» است در موسیقی، هم درایهای مثل «صوتشناسی» که بیشتر شاخهای از یک رشتهی دیگر علمی است که خیلی کم در موسیقیشناسی امروزی به کار گرفته میشود و حتا «ادبیات و موسیقی» که هیچ کدام از اینها نیست.
در طراحی اطلاعات لازم برای هر درایه نیز عدم تعادلی به نفع حوزهی دانش مولف بهچشم میخورد که دومین اشکال عمدهی کتاب را میسازد. مولف نه موسیقیشناس است و نه موسیقیدان، اما فلسفه میداند و در سالهای گذشته بر گسترهی وسیعی از مسائل فکری تمرکز کرده است و به موسیقی نیز علاقهمندی شنیداری دارد. از همین رو در بعضی درایهها حجم مطلبی که به شرح پایههای عمومی مفهوم مورد بحث پرداخته از بخش مرتبط با موسیقیشناسی به مراتب بیشتر شده است.
شاید افراطیترین مثال «نشانهشناسی موسیقی» باشد. احمدی در شرح این مفهوم چنان که دیگران هم انجام دادهاند از سابقهی زبانشناسانهی موضوع سخن رانده اما دغدغههای غیرموسیقیشناختیاش باعث شده تا آنجا پیش رود که حتا بحثی را هم در برابرنهاد فارسی کُد (رمزگان) مطرح کند و به کلی از موضوع نشانهشناسی موسیقی به دور افتد. به نظر میرسد هم موسیقیشناس نبودن وی و هم دغدغهها و تواناییهایی که در حوزههای دیگر داشته تعادل میان مطالب ارائه شده را به نفع ریشههای واژهشناختی و زمینههای عمومی بر هم زده است. از این گذشته گاه در کتاب نظرهایی هست که احتمالا نظرات خود مولف دربارهی هر یک از موضوعات بوده، یعنی کتاب مرجع -که به اعتبار نامش قرار است چکیدهی دانش موسیقیشناسی امروزی باشد- عرصهی تفکر موسیقیشناسانهی خود مولف هم قرار گرفته است.
سومین چالش عمدهی کتاب سردرگمی در برگزیدن مخاطب است. تقابل میان سرشت دانشگاهی موسیقیشناسی و نحیف بودن محیط علمی موسیقی در ایران در این کتاب نیز به نمایش درآمده است. در نمونههای مشابه علاوه بر این که در متن به مراجع مهم مرتبط با هر درایه اشاره شده و ویژگیها و تاثیر گذاریشان را بر درک امروزی جهان موسیقیشناسی از آن مفهوم بهخصوص بر میشمارند، در پایان متن هم به متونی جامعتر که میتوان در بارهی همین مفهوم خواند اشاره میکنند. این بخش بسیار سودمند را در کتاب حاضر نمییابیم. از طرف دیگر کمتر اشارهای به بعضی متنهای تاثیرگذار موسیقیشناسی جدید که بیشتر بر موسیقی عامیانه و مردمپسند متمرکز هستند در متن وجود دارد که آن را میتوان با عدم آشنایی و علاقهمندی مولف یا تصمیم آگاهانهی وی با توجه به دایرهی خوانندگان مرتبط دانست.
و بالاخره چهارمین ایراد، تصوری که است که مخاطب چنین کتابی از رشتهی موسیقیشناسی به دست میآورد. تصوری که در بهترین شرایط به تعاریف بسیار گسترده و عام این رشته در اوایل قرن بیستم نزدیکتر است و در بدترین شرایط با اظهار نظرهای عمومی موسیقیدوستی که متخصص رشتههای دیگر است، نسبتی دارد. تصویری از رشتهی موسیقیشناسی که خواننده به دست میآورد با روش و خطوط امروزی این دانش در اکثر حوزههای آن دقیقا منطبق نیست. به علاوه، نحوهی تالیف کتاببه جامعهی فکری ما -که از پیش مستعد اظهارنظرهای غیرتخصصی در رشتههای دیگر و به طور خلاصه نوعی همهچیزدانی است- مجوز نشاندن هرگونه اندیشهیعمومی دربارهی موسیقی به جای عمل موسیقیشناسانه را میدهد.
گذشته از این چهار اشکال عمده و خدشهای که از بابت رعایت امانت علمی -به سبب برداشت از یک متن مرجع دیگر بدون تصریح- بر آن وارد میشود، «موسیقیشناسی: فرهنگ تحلیلی مفاهیم» کتابی است که با احتیاط فراوان و با کمک راهنما ممکن است به کار نشانی دادن اولیه بیاید. خوانندگان میتوانند از طریق آن با طیفی از مفاهیم، موضوعات، زمینهها و مسائل موسیقیشناختی و غیر از آن به طور فشرده آشنا شوند، و برخی متون کلیدی در موسیقیشناسی را از طریق منابع فهرست شده در آن، بیابند و به عنوان درگاهی ابتدایی برای گسترش اطلاعاتشان مورد استفاده قرار دهند.این البته بدان شرط مفید خواهد بود که بتوانند میان اطلاعات ارائه شده در کتاب سره را از ناسره جدا کنندو به یاد داشته باشند موسیقیشناسی امروزین دقیقا همهی آن چیزهایی نیست که در این فرهنگ با آن آشنا میشوند.
(*) این نقد و معرفی کوتاه، بر بنیاد نوشتهی کوتاهتری با عنوان «انتقال دست و پا شکسته» که بیش از یک سال پیش در کتاب ماه هنر منتشر شد، نوشته شده است. از آن زمان تاکنون دو مقالهی مفصل نیز دربارهی این کتاب با عنوان «موسیقیشناسیای که نمیشناسیم» نگاشتهام که نخستین آن در صفحهی صدا و موسیقی سایت انسانشناسی و فرهنگ منتشر شد و دومین نیز اخیرا با همان عنوان (اما با تغییراتی) در شمارهی 55 فصلنامهی ماهور به چاپ رسیده است. خوانندگان پیگیرتر میتوانند با دنبال کردن روند همهی این مقالات دریابند که چرا نظرم دربارهی کتاب -که در آغاز اندکی مثبتتر از امروز بود- رفته رفته به جایی رسید که به ناچار حتا عنوان قبلی این یادداشت را نیز شایستهی آن ندانستم.